درساندرسان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

درسان از رویا تا واقعیت

درسان چه شعرایی می خونه

درسان خیلی شعر بلده مثلاً در دری دارم خوشکله (خودت به تنهایی تا آخر می خونیش ) ( البته از شهر آهویی دارم خوشکله کپی برداری کردیم) گنجشکک اشی مشی از فرهاد یه توپ دارم قلقلیه رسیدیم و رسیدیم آهنگ سال 90 آکادمی گوگوش(البته یه تیکهایش) کتاب شعراتو 90% حفظی و وقتی من می خونم تو تیکه های آخرشو می گی آهنگ های تلویزیون رو هم با خواننده ها می خونی دویدم و دویدم رو کامل می خونی جمجمک برگ خزون رو کامل توی ده شلمرود (یه تیکه هاییش) در کل مامانی با این سن کمت خیلی چیزا رو حفظی و به شعر و آهنگ علا قه داری و این بی ارتباط با کلاسای سنتوری نیست که من در دوران بارداری می رفتم همون موقع استادم گفت : کودک شما 60 برابر بچه ها...
26 اسفند 1391

بندر عباس 91

د خترم امسال متوجه می شی که مسافرت می ریم خیلی از دریا خوشت اومده بود کلی حال کردی ولی تو آب نرفتی کلاً با آب بازی میونه خوبی نداری لب دریا می نشستی و دلفینا رو صدا می زدی "دلــــــــــــــــــفینـــــــــــــــــــــــــــا کجائین"     ...
26 اسفند 1391

درسان دیکه شیر نمی خوره

چند وقت بود که همه میگفتن از شیر بگیرمت ولی مگه دلم می یومد ولی این دفعه چون دکتر گفته بود بیشتر از 2 سال نخوره تصمیم جدی مو گرفتم و از 4 روز پیش دیگه بهت شیر ندادم جالب اینجاس که خیلی منطقی با این قضیه کنار اومدی و خدا رو شکر اصلاً اذیتم نکردی فکر نمی کردم اینقدر راحت و بی دردسر بتونم از شیر بگیرمت دختر گلم آخه شما خیلی وابسته به شیرت بودی مخصوصاً اینکه قبل از خواب باید شیر می خوردی و با شیر من چشما تو می بستی گلم همیشه می دیدم مادرایی که بچه هاشونو از شیر می گیرن خودشون خیلی بی قراری میکنن خنده ام می گرفت ولی حالا متوجه شدم که همان اندازه که تو  به من وابسته بودی منم به تو وابسته بودم عزیز دلم امروز درست 4 روز ...
26 اسفند 1391

مــــــــــــــــــــــــادر

مـــــــــــــــــــــادر!!! گل واژه های لغت برای سراییدن نامت کمیاب است ای مادر بوسیدن پای تو برای سپاس و قدر دانی بسیار نا چیز است  ای مادر تعظیم در برابر بزرگیت بسیار کوچک است ای مادر تو را دوست دارم آنگاه که صدای لالایی ات نوازش جانم و راحتی روحم است تو را دوست دارم آنگاه که وقتی می افتادم آغوشت را برای نوازشم باز می کردی و آنوقت بود که راه رفتن را یاد می گرفتم تو را دوست دارم آنوقت که حرف ها را در کلمه جا به جا میگفتم به من لبخند می زدی و آن وقت بود که من داشتم  حرف زدن را یاد می گرفتم و تو درستش را به من یاد می دادی تو را دوست دارم آنگاه که مریض می شدم و تو تا صبح بیدار می موندی تا ...
23 اسفند 1391